رمان 🔥 خیانت 🔥

منا تسلیمی منا تسلیمی منا تسلیمی · 1403/02/13 14:15 · خواندن 1 دقیقه

پارت دوم

مرینت

تایک قدمیم اومد و گفت: سلام عزیز دردونه آدرین

مرینت: تو....ک..ی هست...ی؟

مرده: من مایکلم اومدم کمکت کنم (این مایکل از این به بعد توی همه رمان‌ های من هست)

مرینت: از....من چی می خوای؟

مایکل: می خوام ببرمت یه جای خوب😈

مرینت: می خوای کجا ببریم؟ میخوای با من چیکار کنی؟😕

مایکل: خودت می فهمی 

مرینت: چرا باید با تو بیام به نعفته از این جا بری چون نامزدم داره میاد اینجا میزنه خورد و خاک شیرت میکنه ها

مایکل: نگران نباش تا قبل از اینکه بیاد از ایجا می ریم زود باش بیا بریم 

مرینت: برای چی باید بیام؟

مایکل: چون اگه نیای به زور میبرمت😈 

مرینت: نخیرم نمیام؟🙁 

مرینت 

اومد جلو تر جوری که نفساش با بدنم برخورد می‌کرد 

مایکل: اوف آدرین چقدر هوس بازه که دختری با این بدن خوب انتخاب کرده منم دلم خواست 😈

مایکل 

یه دستمال آغشته به مواد بی هوشی از جیبم بیرون آوردم و روی دهن و بینیش گذاشتم بلافاصله بی هوش شد سریع بغلش کردم و نشوندمش رو موتور باید زود تر از اونجا دور می شدم به سمت خونم راه افتادم

آدرین

رسیدم در خونه مرینت دیدم نیومده دم در زنگش زدم ولی جواب نمیداد رفتم توی خونش دیدم نیست یعنی چه اتفاقی براش افتاده 

افتادم روی زمین هالا باید چیکار کنم

مرینت 

بیدار شدم دیدم توی یه اتاق بزرگ روی یه تخت خوابیدم بلند شدم رفتم سمت در و بازش کردم دیدم مایکل پشت در نشسته بود بلند شد و گفت: چه خوب که بیدار شدی حالا می تونیم یکم خوش بگذرونیم 

مرینت: چی 😱