رمان 🔥 خیانت 🔥
پارت ۱
بابت تاخیر معذرت می خوام
نویسنده
مرینت چشمانش را باز کرد نور چشمانش را به درد آورد با نور مبارزه کرد و چشمانش را باز کرد پتو را کنار زد و فریاد زد : امروز همون روزه 🥳
بله او راست می گفت امروز روز عروسی او بود با خوشحالی صبحانه ای سر دستی خورد و گوشی اش را برداشت و به همسر آینده اش زنگ زد
خب به نظر تون همسر آیندش کی بود؟
برید پایین خودتون بفهمید 😊
مرینت : الو سلام عشقم❤
آدرین : سلام عزیزم بیدار شدی ؟
مرینت : اره. وای از الان استرس گرفتم😕 یه عالمه کا داریم حالا چیکار کنیم 😭
آدرین : نگران نباش من همه کار ها رو انجام دادم 😇 الان فقط تو باید بری آرایشگاه 💄
مرینت : واقعا 😍 خب پس بیا دنبالم یه ساعت دیگه نوبت آرایشگاه دارم
آدرین : باشه پس آماده شو بیا دم در
مرینت : باش خداحافظ
آدرین : تا یک ربع دیگه اونجام خداحافظ
اتمام (مکالمه)
مرینت
فقط یه رژ لب کمرنگ زدم و یه دامن کوتاه قرمز با یه کراپ سفید پوشیدم و بعدش رفتم پایین دم در
۱۰ دقیقه بعد
ای بابا گفت یه ربع دیگه میام الان نیم ساعت شده هنوز نیومده 😠
یهو یه موتوری توجه ام رو جلب کرد سرعتش زیاد بود و یه کلاه کاسکد سرش کرده بود لباساش کامل مشکی بود
جلوی من وایستاد ترسیده بودم کلاه کاسکدش رو در آورد مو های مشکیش توست باد نوازش می شدند از ترس خشکم زده بود تا یک قدمیم اومد گفت : ........................
تمام شد
آخرای پارت بعد منحرفیه پس لطفا حمایت کنید❤